سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهدی(دست زیر چونه و مغموم):امروز هستی عکس از گلبو فرستاده بود..بچم داره بزرگ میشه و من نیستم ببینم...هـــــــــِــــی...ج وونی 

فرهاد ظریف:میفهمم چی میگی...ترمه کوچولوم از بس نرفتم ببینمش باهام قهر 
کرده...خانومم میگه شبا گریه میکنه...(زیر لبی)بابات بمیره اشکتو نبینه 

پوریا:جانان منو بگو که واسه تمرین رفتنم نمیذاشت از خونه بیرون بیام الان 
این همه مدت نبودم چی به روز بچم اومده؟...از بس بچم آرومه هیچی 
نمیگه...فقط نگام میکنه 

مهدی:خوب چون هنوز زبون نیومده...بذا زبون بیاد...بچه ی توئه ناسلامتی...سوراخ میکنه مخ مخاطبو... 

پوریا(چپ چپ نگاه میکنه):بچم نجیبه... 

فرهاد:ترمه انقد خانومه...صُبا پا میشه برام صبحانه آماده میکنه بیدارم میکنه... 

مهدی و پوریا  

پوریا:جانان من بعد از ظهرا که از تمرین میام میاد دم در خونه میگه سلاااااام بابا پوری چیزی نمیخای برات 

بیارم بابا پوری؟

شهرام 

محمد:حرف نمیزد که تا دو دقه پیش... 

پوریا:ارتباط چشمی برقرار میکنیم 

..همینه که اسمشو گذاشتم جانان....جون منه.. 

. شهرام:خط رو خط شده میگفته باباقوری!!!

محمد و شهرام 

مهدی (بادی به غبغب میندازه):من بعد از ظهر جمعه که حوصلم سر میره گلبو 
برام ویالون میزنه...تا حوصلم سر جاش نیاد ول نمی کنه...یه بار حوصلم سر 
جاش نیومد رفت ماشینوروشن کرد گفت پاشو ببرمت دور دور بیاد سر جاش! 

فرهاد و پوریا و محمد و شهرام 

یه لحظه سکوت 

شهرام و محمد بهم چشمک میزنن 

شهرام:ای جــــــــــــــــــــــــ ـان...ای جــــــان 

مهدی و پوریا و فرهاد 

محمد کمپرس یخو گذاشته رو شکمش زیر لباس , دست شهرامم رو شکمشه 

... کل اتوبوس  

شهرام:عزززیزززززم 

...عمو قربونش بره چه لگدی میزنه به باباش رفته! 

محمد زیر لب: درد! 

همه خیلی خنده‌دار 

محمد 

فرهاد :هاااااان؟ 

محمد:دخترمو میگه.. 

.با پاش داره پیانو میزنه...فداش بشم.... عاخ عاخ...فرهاد جلو چشمم نباش...سوشاتا شبیه تو میشه... 

سعید:چـــــــــــــــــــ? ?ــــــــــــــــــــــــ? ?ــــــــــــــــــــــــ? ?ــــــــــــــــــــــــ? ?ی؟؟؟؟ سوشاتا؟؟؟ 

شهرام:عاره...سوشاتاسادات موسوی...چه خوش آهنگه! 

اتوبوس کواچ سوشاتا محمدسعید:




تاریخ : سه شنبه 94/4/9 | 2:30 عصر | نویسنده : پارادایس | نظرات ()
.: Weblog Themes By : VioletSkin.lxb.ir :.